شایلین جونشایلین جون، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

ارمغان عشق ما

نهمین ماهگرد نازگل مامان

سلام یکی یه دونه مامان . مامان این مدت خیلی سرش شلوغ بوده ، نتونسته بیاد و خاطرات خانوم گل رو بنویسه . نهمین ماهگرد شایلین جونم تقریبا مصادف شده بود با نهمین سالگرد ازدواجمون . سالگرد ازدواجمون 7 دی بود و ماهگرد شایلین کوچولو 5 دی . قرار بود کلا یه جشن واسه کلش بگیریم ولی خب متاسفانه هر کاری کردیم جور نشد ولی بالاخره واسه شایلین جونم دقیقا همون روز 5 دی یه کیک کوچولو با شمع 9 گرفتیم و این روز قشنگ رو جشن گرفیتم . من و بابا هم فقط واسه هم کادو خریدیم . من واسه بابا هندزفری گرفتم و بابا هم یه انگشتر بسیار زیبای تک نگین گرفت . اینم از عکس خوشگل مامان   ...
30 دی 1395

هفتمین ماهگرد جیگر طلا

بعد از گذشت 6 ماه بالاخره این ماه تونستیم واسه شایلین جون ماهگرد بگیریم.6 ماه اول تولدش پر از فراز و فرود و درگیری بود و اصلا فرصت نمی شد که به این قضیه فکر کنیم.تا سه ماه و نیمش درگیر کولیک بودیم ، بعد از اون رفلاکس پروژه جدید بود که تقریبا تا 5.5 ماهگی ادامه داشت . شش ماهگی هم در گیر اسباب کشی و بالاخره پایان 7 ماهگی تونستیم ماهگرد واسش بگیریم که الهی مامان فداش بشه و تا تاریخ 5 آبان 1395 خانم کوچولوی ما هم میشینه و هم چهار دست و پا می تونه بره. راستی دقیقا 5 آبان نوبت دکتر هم داشت که خدارو شکر همه چیز خوب بود و دکتر گفت خوب وزن گرفته (حدود 8.340Kg البته با لباس)اینم چندتا از عکسای هفتمین ماهگردش ...
10 آبان 1395

چهار دست و پا رفتن

اواخر مهرماه جیگر طلای مامان سینه خیز رفتن رو شروع کرد ولی تازگی ها دیدیم که دست و پای چپش رو بلند می کنه ولی هنوز نمی تونه بین اونا ارتباط برقرار کنه تا اینکه دیشب (3 آبان) لاکی هاشو واسش کوک می کردیم و با فاصله ازش می ذاشتیم و چون شایلین هیجانی می شد که بره اونا رو بگیره ، واسه اینکه سریعتر بره ، چهار دست و پا می رفت که خیلی باحال بود . یعنی میشه گفت که شایلین جونم تقریبا پایان هفت ماهگی چهار دست و پا رفتن رو شروع کرده الهی قربونش برم عزیز دل مامان . انشاءالله همیشه سالم و سلامت باشی .  
4 آبان 1395

نشستن دختر کوچولوی دوست داشتنی من

شایلین کوچولوی مامان تقریبا از اوایل مهرماه با کلی کمک شروع به نشستن کرد ولی از تاریخ 8 مهر بدون کمک واسه چند دقیقه نشسته که الهی مامان فداش بشه . شروع نشستن تقریبا میشه پایان شش ماهگی  
4 آبان 1395

رژیم سفت و سخت

روز قبل از زایمان ، یکی از دوستان (مامان سپند) بهم گفت باید رژیم سفت و سخت بگیری که بچه دل درد نگیره . پیرو صحبت مروارید ، تصمیم گرفتم که همون رژیم رو رعایت کنم . رژیم غذایی من شامل گوشت گوسفند یا مرغ آبپز با یه تکه پیاز کوچک همراه با پلو و روغن محلی گوسفند بود، کنار غذاهم فقط زیتون استفاده می کردم . کمپوت گلابی ، چای کمرنگ با خرما و نبات به اضافه عرق نعناع تنها موادی بود که مصرف می کردم . کلا میوه ، لبنیات ، آجیل ، تخم مرغ و ... حذف شده بود . روزای خیلی سختی بود و باعث شده بود که افسرده بشم . واقعا واسم خیلی سخت بود اون همه میوه تابستونی ولی متاسفانه نمی تونستم بخورم . خلاصه این روند ادامه داشت تا اواخر شهریور (شروع غذای کمکی شایلین) که ...
4 آبان 1395

استخدام پرستار واسه شایلین جون

با توجه به آنکه مرخصی زایمانم تا 5 مهر 95 تموم می شد ، لازم بود هرچه زودتر واسه شایلین کوچولو یه پرستار پیدا می کردم . البته من از ماه 3 و 4 به فکر پرستار بودم و بعد از کلی پرس و جو با خاله مهدیه آشنا شدم . چون اسباب کشی داشتیم قرار شد از 15 شهریور بیاد . چند روز اول خودم هم خونه بودم تا شایلین با پرستارش آشنا بشه ، بعد از یه هفته تنها گذاشتم و رفتم بیرون ولی یک ساعت نشد که پرستارش زنگ زد که میشه بیایید خیلی گریه می کنه . خلاصه اومدیم خونه و دیدیم تموم صورتش خیس اشکه و به طرز وحشتناکی پرید تو بغل من . کلی درگیر این موضوع بودیم که اگه پیش پرستار نمونه چه باید بکنیم؟؟؟کلی با همکارا مشورت کردم خیلی ها گفتن بذارش مهد . البته یکی از دوستام هم گفت...
14 مهر 1395

شروع غذای کمکی

7 شهریور نوبت دکتر داشتیم . دکتر بعد از معاینه گفت خدارو شکر همه چی خوبه . آزمایش تیروئیدش هم دید گفت نیازی به مصرف قرص و تکرار آزمایش نیست . ولی به خاطر وزنش و سرکار رفتن من ، گفت از نهم غذای کمکی رو شروع کنم . ما هم از 9 شهریور فرنی رو واسش شروع کردم . خیلی دوست داشت و با ولع تمام می خورد . 15 شهوریور هم رفتیم پیش دکتر هاشمی به خاطر قرص نکسیم که مصرف می کرد . قرار شد کم کم قطع کنیم ولی متاسفانه ایشون گفتن نباید بهش تا یکسال بهش بادوم بدین . بابای شایلین هم که همیشه می ترسه نذاشت بهش بدم ولی من مجبور شدم به صورت پنهانی بهش بدم . کم کم حریره بادوم درست کردم و بهش دادم . جالب بود که خیلی بیشتر از فرنی دوست داشت . بعد از یه هفته به باباش گفتم ...
14 مهر 1395