شایلین جونشایلین جون، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

ارمغان عشق ما

اولین خنده عسل مامان

در گیر و دار دل درد و کولیک جیگرم بودیم و همزمان زمانیکه رفته بودیم شمال و تنها بودیم ، یه روز صبح که بیدار شدم مشغول عوض کردن پوشک شایلین جونم بودم ، دیدم که داره واسم می خنده . همچین خنده قشنگ و با عشوه ای بود که دل آدم واسش ضعف می رفت . خلاصه اولین باری که خانومی من خندید اول صبح مورخه 20 اردیبهشت 1395 بود . یادش به خیر با همه اون سختی ولی این خنده قشنگ کلی با ارزش بود ...
14 مهر 1395

شروع دل درد و کولیک

شایلین جون مامان حدودا بعد از 20 روز شروع به گریه های وحشتناک کرد که دکترش می گفت کولیک یا همون دل درد هستش . معمولا دو هفته بعد از تولد شروع میشه و عموما هم از غروب شروع میشه ولی متأسفانه مال دختر کوچولوی من از ساعت حدود 10 شب شروع میشد تا ساعت 4:30 صبح ادامه داشت . خیلی دوران سختی بود . دکترا می گفتن هیچ کاری نمیشه کرد فقط باید تحمل کنید تا دوره اش بگذره . تنها راههایی که یکم تسکین دهنده بود ، یکی استفاده از سشوار ، ماشین سواری ، جارو برقی و ... بود . از اینترنت فایل صداهای مختلف ( سشوار و ... ) دانلود کردم و خیلی کمک کرد . چند روزی هم رفتیم شمال ( خونه مادر شوهر ) ولی مفید واقع نشد و دوباره برگشتیم . هر شب از نزدیک شدن به ساعت 10 وحش...
13 مهر 1395

اولین حمام عسلی مامان

روزای اول خیلی خوب بود . کوچولوی نازم بیدار میشد ، شیر می خورد و دوباره می خوابید . منم چون شبا اصلا نمی تونستم بخوابم روزا بیشتر می خوابیدم البته کار خونه هم انجام می دادم . عسل مامان چشمای خوشگلشو خیلی کم باز می کرد. به پیشنهاد اطرافیان تا 10 روزگی حمام نبردیم . اطرافیان می گفتن تا زمانیکه ناف بچه نیوفتاده نباید حمامش کنی ولی دیگه از دکتر پرسیدم ، گفت مشکلی نداره . از روز دوم یا سوم هم می تونستی ببری . خلاصه جیگر طلای مامان اولین حمامش رو 14 فروردین کرد . نکته قابل توجه این بود که من و باباش با هم حمامش کردیم. راستی ناف خانوم کوچولوی من 18 فروردین یعنی 14 روزگی شایلینم افتاد و به عنوان یادگاری نگهش داشتم.
12 مهر 1395

داستان زردی جیگر طلا

دکتر ایرانی گفت تو خونه هم می تونید دستگاه اجاره کنید ولی من ترجیح دادم که بیمارستان تحت کنترل باشه. باید بچه رو لخت (فقط با پوشک و چشم بند) داخل دستگاه می ذاشتیم. جیگر مامان تحمل چشم بندو نداشت هی دائما اونو می کشید. خلاصه یکی از پرستارها با یه شگردی تونست موفق بشه که شایلینم داخل دستگاه بمونه (یه دستکشو شبیه پستونک درست کرد و گذاشتیم داخل دهنش).اون شب هر دو ساعت می رفتم بهش شیر می دادم و پوشکشو عوض می کردم تا صبح که ازش خون گرفتن ، خدارو شکر میزان بیلی روبین به 10 رسیده بود ، دکتر که اومد مرخصش کرد ولی تا کارای ترخیصو انجام بدیم حدود ساعت یک شد که رفتیم خونه . شب بسیار بد و سختی بود از اینور وضعیت شایلینم ، از اونور هم وضعیت جسمی خودم که ت...
11 مهر 1395

تولد نوزاد قشنگم

بعد از دیدن جیگر طلا ، پرستار اومد و در مورد نحوه شیر دادن توضیح داد . خانوم کوچولومو توی بغلم گذاشتن ، آروم آروم شروع به مک زدن کرد . اونقدر لحظه قشنگی بود که اصلا نمیشه وصفش کرد . جیگر مامان یه دونه مک می زد ، خسته میشد بعد دوباره مک می زد.غروب بود که دیگه مامانم اینا و فاطمه اینا و ... اومدن واسه دیدنمون . اون شب تا صبح بیدار بودیم خانوم کوچولوی من همش گریه می کرد. همون شب آوردم پیش خودم خوابوندمش یکم آروم شده بود . خلاصه فردا صبح منتظر بودیم که دکتر خودم و شایلین جونم بیان واسه ترخیص . بالاخره ساعت 1 بعد از تموم شدن کارای ترخیص ، رفتیم خونه . همه اونجا منتظر ما بودن . دیگه اسپند دود کردن و گوسفند قربونی کردیم و رفتیم بالا .  دی...
11 مهر 1395

سلام دوباره

با سلام دوباره و عذرخواهی بابت غیبت طولانی . بعد از یه استراحت یک ماهه اسفند 94 ، شایلین جونم در تاریخ 5 فروردین 95 پا به دنیا گذاشت به صورت کاملا اتفاقی تاریخ تولدش با بابا جونش یکی شد.پنج شنبه 5 فروردین کوچولوی دوست داشتنی من ساعت 11:20با کمک دکتر احسانی به دنیا اومد.قرار بود که از بی حسی از کمر بشم ولی به دلیل درد و افت فشار شدید کلا از حال رفتم و نتونستم لحظه به دنیا اومدن دخترم رو ببینم . از طرفی قرار بود فیلمبرداری هم بکنیم که اونم جور نشد.حدودای ساعت 1 به هوش اومدم ولی اونقدر وضع بدی داشتم که دوباره از حال رفته بودم و مجدد به ریکاوری برگشتم و در نهایت ساعت حدود 2:30 به هوش اومدم.فقط تندتند می پرسیدم دخترم سالمه ؟؟؟الان کجاست ؟؟؟ ...
10 مهر 1395

شبهای طولانی و سخت

سلام خانم کوچولوی من . از وقتیکه وارد ماه نه شدم ، خوابیدن به خصوص شبا خیلی واسم سخت شده . درد دستام ، خواب رفتنشون ، خلط گلو ، حرارت بالای بدنم ، گرفتگی رگ پام ، درد شدید سمت راست و خلاصه هزار جور مشکل دیگه باعث میشه که شبا نتونم بخوابم ولی همه رو به عشق دیدن دختر قشنگم تحمل می کنم .
20 اسفند 1394

هفته 36 و نزدیک شدن به لحظه دیدار

دیروز چهار شنبه ساعت 4:30 وقت سونوگرافی داشتم.خدارو شور همه چی خوب بود و وزن دختر گلم حدود 3 کیلو بود . طبق سونو و تاریخ آخرین پریود ، سن جیگرم طلا حدود 36 هفته بود که دکتر سونوگرافی گفت هم وزن جنین خوب بوده و هم رشدش خیلی خوب بوده . خدارو شکر دختر گلم . استی بابا جون جدیدا شمارو خانم کوچولو صدا می زنه .همش هم میگه گوشای فسقلی چقدره؟؟؟  
20 اسفند 1394

لحظات ثبت شده و سکسکه های دخترم

ای خدا...خوابیدن، خوابیدن، خوابیدن... چه آرزوی دور از دسترسی به نظر میاد. دیشب خودت شاهد بودی که من سر ساعتهای مشخص(بصورت کاملا دقیق و منظم) پاشدم رفتم دستشویی و بقیه ش هم فقط داشتم مدل خوابیدنم رو عوض میکردم و با حسرت در جستجوی یک مدلی بودم که بشه باهاش خوابید. بالاخره ساعت 6 ساعت زنگ زد و مجبور بودم بیدار بشم و آماده رفتن به شرکت بشم . همش فدای سرت دختر گل مامان . نمی خوام مامان غرغرو باشم. فقط میخوام تا جایی که میشه همه ی لحظات با تو بودن رو ثبت کنم  .   راستی سکسکه هاتم که دو سه هفته است به صورت حرکات ریتمیک و منظم حسابی من و بابا جون رو هیجان زده کرده عزیز دلم . من و بابا جون عاشق سکسکه هات هستیم . توی مطالب خوندیم که سکسکه ...
19 بهمن 1394

حرکات هیجان انگیز جیگر طلای ما

سلام دختر گلم. عزیز دلم الان که دارم این مطلبو می نویسم شما در هفته 32 بارداری قرار دارین . الهی مامان فدات بشه جیگرم . می خوام از وقتیکه حسابی هیجان زده می شی بنویسم . یکی از غذاهایی که فکر می کنیم شما خیلی دوست داری ، جوجه کبابه . چون هر وقت مامانی جوجه می خوره ، حرکات شما چند برابر میشه عزیز دلم . آب خنک هم باعث میشه شما حسابی شیطونی کنی . تازه چند بار هم تونستیم از تکونای قشنگت فیلم بگیریم که انشاء الله وقتی به دنیا اومدی و بزرگ تر شدی بهت نشون می دیم عزیز دلم .
18 بهمن 1394