شایلین جونشایلین جون، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

ارمغان عشق ما

خاطرات بارداری

راستی یادم رفته بود در مورد درد دستام و خلط گلوم مطلب بنویسم . از هفته 19 بارداری تا به حال (هفته 29) شبا از درد دستام بیدار می شم . اونقدر درد می گیره که اصلا نمی تونم تکونشون بدم ، دکتر گفته مربوط به تونل کارپال که در قسمت مچ وجود داره ، هستش و هیچ کاری هم نمیشه کرد فقط باید تحول کنی . خلط گلو هم که دیکه حسابی منو کلافه کرده ، واسه اونم دکتر گفته فقط باید مایعات زیاد بخوری .  
27 دی 1394

انتظار طولانی

سلام دختر گلم . باور کردنی نیست که همه زندگی منو بابا جون شدی . الهی فدات بشم بی صبرانه منتظر اومدنت هستیم . راستی واست یه عروسک خوشگل خریدیم که خودمون خیلی دوسش داریم ، امیداروم شایلین جونم هم خوشش بیاد عزیز دلم . ...
27 دی 1394

جشن هشتمین سالگرد ازدواج با وجود شایلین جونم

روز 7 دیماه 1394 هشتمین سالگرد ازدواجمون بود ولی امسال با سالهای قبل یه فرق اساسی داشت اونم حضور شایلین جونم بود ، اگرچه تو شکم مامانش بود ولی حضورش کاملا احساس می شد . خلاصه مثل سالهای گذشته تصمیم گرفتیم یه جشن کوچولو بگیریم و خاطره  این روز قشنگ رو ثبت کنیم . واسه شام خورش فسنجون با ته چین درست کردم و واسه پیش غذا هم سوپ قارچ همراه با سالاد ، ماست و خیار و ژله . با وضعیتی که داشتم ولی کیفیتشون بد نشد . اینم یه عکس از میز شام   کیک امسالمون با سه تا گل تزیین شده بود که نشون دهنده وجود سه نفرمون بود ...
13 دی 1394

ادامه نگرانیها در مورد مایع آمنیوتیک

خلاصه جواب سونوگرافی رو گرفتم و روز چهارشنبه بردم به دکتر نشون دادم . دکتر واسم 3 روز استعلاجی نوشت و قرار شد چند روز استراحت کنم و دوباره برم سونو انجام بدم . اینبار از دکتر کرمی واسه چهارشنبه 9 دی وقت گرفتم و از شنبه 5 دی ماه موندم خونه که مثلا استراحت کنم ولی واسه خودم کلی کار درست کردم از جمله خشک کردن نعناع و شستن مرغ و جشن سالگرد و ... بالاخره 4 شنبه 9 دی رفتم سونو دادم که گفت AFI=11cm و بازم باید مصرف مایعاتم رو زیاد کنم و بیشتر استراحت کنم ، بعدشم سونو رو بردم به دکتر نشون دادم که دکتر گفت خوبه و مشکلی نیست .
13 دی 1394

نگرانی های اخیر جیگر طلا

چهارشنبه 25 آذر زودتر شام خوردیم که باباجون به باشگاه برسه . بعد از رفتن باباجون حدودای ساعت 9 بود که احساس خیسی و آبریزش داشتم ، البته از غروبش احساس درد در سمت چپم داشتم . خلاصه دراز کشیدم و چون خیلی نگران شده بودم زنگ زدم به مرکز ابن سینا و از مامای اونجا پرسیدم که گفتن باید بری بیمارستان . خلاصه به باباجون زنگ زدم که زودتر بیاد . رفتیم بیمارستان . گفتن باید پد بزاری و یک ساعت بمونی . از طرفی آزمایش ادرار واسه مشخص شدن عفونت ادراری هم دادم که خدارو شکر مشکلی نبود و چون پد خیس نشد و طی تماس با دکتر قرار شد یه سونو اورژانسی بدم . روز پنج شنبه رفتیم کلینیک جانبازان و سونو دادم ولی دکترش خیلی وارد نبود . خلاصه چون یکشنه 29 آذر هم وقت سون...
2 دی 1394

دومین برف زمستونی

سلام دختر نازم . دومین برف زمستونی 22 آذر 1394 در حدود 15 سانت بارید و این دفعه سرمای خیلی شدیدی به دنبال داشت . فسقلی مامان امسال با وجود شما ، سال پرباریه . انشاء الله که همیشه پر از خیر و برکت باشه . ...
28 آذر 1394

اولین تکون های دختر کوچولوی ما

سلام یکی یه دونه مامان . امروز دوشنبه 16 آذر 1394 ، یکم عصبی شدم و چند بار احساس کردم یه حباب توی شکمم از پایین به سمت بالا حرکت می کنه و بعد می ترکه . اول فکر کردم گازهای روده است ولی وقتی دقت کردم چند بار دیگه هم پیش اومد که باعث شد مطمئن بشم که دختر خوشگل مامان داره تکون می خوره . حتی دوباره یه تیکه کیک شیرین خوردم که دیدم دوباره تکرار شد . الهی من فدات بشم عزیز دلم ، قول می دم دیگه عصبی نشم . البته دوشنبه هفته پیش هم یکبار این احساس رو داشتم ولی فکر نمی کردم مربوط به تکونای دخملم باشه . انشاء الله همیشه سالم و سلامت در پناه خدای بزرگ باشی .
16 آذر 1394

اولین برف زمستانی با وجود فسقلی خوشگلم

سلام فسقلی مامان . الهی من فدات بشم شایلین جون . دیروز 15 آذر سال 1394 اولین برف زمستونی شروع به باریدن کرده و من و شما چند بار جلوی پنجره وایسادیم و با هم برف رو تماشا کردیم . کوچولوی مامان انشاء الله سالهای آینده سه تایی با هم بیرون میریرم و  حسابی برف بازی می کنیم . راستی موقع برگشت از سر کار با بابا چند تا عکس گرفتیم . ...
16 آذر 1394

پایان ماه پنجم عزیز دلم

سلام دختر گلم ، امروز دوشنبه 94.9.9 پنج ماه از بودن شما در دل مامان می گذره . امروز ششمین ماه ورود هدیه کوچولوی خداوند به زندگی عشقولانه من و بابا است . امیدوارم صحیح و سالم باشی عزیز دلم . راستی تا به حال هنوز تکون خوردناتو متوجه نشدم . میگن کسانیکه جفت قدامی  هستن دیر تر متوجه میشن ولی مامان بی صبرانه منتظر تکون خوردن دختر گلشه . راستی تا یادم نرفته بگم مامان و بابا بزرگت دیشب  از رشت اومدن و کلی وسیله واسمون آوردن ( ماهی سفید ، زیتون ، نونهای محلی ، هندونه و کدوی زمین خودشون ، رب انار ساوه (واسه هوس مامان و خوشگل تر شدن دختر نازم) ، باقالی ، بادمجون و ... خلاصه هرچی تونسته بودن)  ....
9 آذر 1394